| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
<-PollItems->
<-PollName->
Alternative content
Template By: NazTarin.Com
فال حافظ
قالب های نازترین
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان باند سیاه و آدرس band-black.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
سلام...
خاطره ای که الان دارم براتون مینویسم خاطره ایه که همین الان ازش خندم گرفته...
ما دوشنبه ها بعد از خوردن ناهار تو مدرسه ورزش داریم...
دوشنبه ی هفته ی پیش تو زنگ ورزش به صف شدیم و چند دور دویدیم...
بعد وایسادیم و یه ردیف شدیم...
معلم ورزش گفت بشمار...
از اول صف شروع کردند و شمردند...یک،دو،سه،یک،دو،سه،یک و ...
اونایی که یک میشدند چهار قدم میرفتند جلو...
اونایی که دو میشدند دو قدم میرفتند جلو...
اونایی که سه میشدند سر جاشون وایمیسادند...
(من و محمدامین بقل هم وایساده بودیم)
محمدامین دلش نمیخواست بره جلو تا جلوی بچه ها تو کششی ها دولا بشه...
(دلیلشو خودتون میدونین)
بقلیم گفت دووو!
من گفتم:سه!
محمدامین گفت:یککک اههههههههههههههههه!
من شروع کردم بهش بخندم...
رفت جلو و گفت: آقا میشه من برم عقب؟
گفت نه نمیشه..
گفت: آقا حالا بذار برم...
معلم گفت:بیا جلو...گفت چی؟...گفت بیا جلوی همه...
گفت : آقا نههه!
منم داشتم میخندیدم...
معلم گفت: بیا اینجا...
محمد امین گفت نچچ و رفت جلوی ما و روش رو هم کرد به ما...
معلم گفت: روبه اونطرف!
محمدامین اخم کرد و پشتشو کرد به ما...
تو طول کششی رفتن ها...شرف محمدامین رفت...
من هم زمان کششی رفتن و هم بعدش از خنده مردم...
خبر این اتفاق پیچید و مدرسه از خنده مرد...
نظر یادتون نره...
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
|
![]() |
|
||
![]() |
![]() |
![]() |
صفحه قبل 1 صفحه بعد